یازدهمین چاپ كتاب «مهمانهایی با كفشهای لنگه به لنگه» كه به قلم محمد دهریزی و اسماعیل الله دادی نگارش یافته، برای نوجوانان منتشر شد.
به گزارش پایگاه خبری سوره مهر، دهریزی یكی از نویسندگان این اثر درباره داستانها گفت: مضمون داستانها نگاهی اجتماعی به زندگی جانبازان جنگ تحمیلی دارد، كه به صورت داستان برای نوجوانان به رشته تحریر درآمده است.
وی ادامه داد: بیشتر جانبازان ما در زندگی های امروزی حضور فعالی دارند لذا سعی كردیم به صورت غیر مستقیم و با شیوه داستانی نوجوانان را با زندگی اجتماعی جانبازان آشنا كنیم.
دهریزی درباره شیوه نگارش این اثر اظهار داشت: از آن جایی كه بنده معلم هستم احساس میكنم نوجوانان با داستانهای كوتاه و طنز ارتباط بهتری برقرار میكنند لذا در این داستانها سعی شده است كه از تم طنز استفاده و در عین حال با داستانهای كوتاه كه مورد علاقه این گروه سنی است، نظر نوجوان را به این مجموعه داستانی جلب كنم.
این نویسنده همچنین اشارهای به همكاری با اسماعیل الله دادی برای نوشتن داستانها كرد و افزود: درطرح اولیه، این اثر را با همكاری دوست خوبم آقای الله دادی پایه ریزی كردیم در ادامه و در مراحل بعد در یك بازه زمانی هر دو ما صورت جداگانه به نگارش داستانها اقدام كردیم كه در نهایت از این مجموعه داستانها با همفكری هم تعدادی از آنها انتخاب و پالایش شدند كه برای یك دستی نثر داستانها تمامی آنها توسط بنده بازنویسی شدند.
در یكی از داستانهای كتاب اینگونه آمده است:
بابا آمده بود مدرسه رضایتنامه امضا كند تا من به اردوی كشوری بروم. آقای مدیر، رضایتنامه را پر كرد و به بابا گفت: «لطفاً امضا و انگشت.»
من رضایتنامه را گرفتم و امضا كردم. انگشتم را هم جوهری كردم و زدم پای رضایتنامه. آقای مدیر كه خیلی تعجّب كرده بود، به بابا گفت: «چرا خودت انگشت نمیزنی؟»
قبل از اینكه بابا حرفی بزند، من انگشت جوهریام را به آقای مدیر نشان دادم و گفتم: «آخه من انگشت بابا هستم.»
بابا هم بلافاصله دستش را كه از مچ قطع شده بود، از توی آستینش در آورد و به آقای مدیر نشان داد. آقای مدیر، سرش را تكان داد و گفت: «اشكالی نداره. با اون یكی دستت انگشت بزن.»
بابا آن یكی دستش را هم كه مصنوعی بود، به آقای مدیر نشان داد. آقای مدیر از روی صندلیاش بلند شد، خندید و به من گفت: «حق با توست. همهی بچهها، عصای دست باباشون میشن. تو انگشتِ دست بابات هستی.»